۴۸
ویرایش
جز (بهار (شهر) سیزدع بدر) |
(بهار (شهر)) |
||
== گفتاوردها ==
* «... این شهر سرسبز در گذشته دارای باغات [[انگور]] و از مشاغل مهم سکنه آنجا کشتکار [[هندوانه]]، [[خربزه]] بود درصد کمی از اهالی به شغل کاروانی و
* '''سهم عمر''' «فرهنگ عامیانه بهار»
* '''سیزدع بدر'''
** یعنی همان [[سیزده بدر]] زبان فارسی. از قدیم رسم ویژهای در شهر بهار مرسوم بوده که یواشیواش آن رسوم از یاد میرود. روز سیزده عجین بود با ''دانگه'' که مخصوص بچهها بود در این روز از تهمانده پولهای عیدی که بچهها داشتند با راهنمایی بزرگترها، به سهم مساوی پول میگذاشتند که سرمایه کودکانه قابلی هم میشد و با آن [[دانگه]] تشکیل میدادند. یعنی مستقلا بدون نیاز به خانواده، تدارک کودکانه برای [[ناهار]] سیزده بدر تهیه میشد و وقتی سفره ناهار انداخته میشد میزبان و میمان فقط کودکان بودند که از یکدیگر پذیرایی میکردند. در واقع رسم دانگه گذاشتن تمرینی بود برای آمادگی مستقل زیستن بچهها در برزگسالی، گاهی از بزرگترها نیز به مهمانی دعوت میشد که حضور آنها نیز باعث خرسندی بچهها بود. بعد از ظهر سیزده فروردین بچهها به همراه خانواده به دشت و صحرا میرفت تا قضا و بلای سال جدید را زیر خاک دفن کنند؛ همچنین بخت خویش را محک بزنند. مهترین عنصر خوارکی آب ترشی یا سرکه رقیق بود که به صحرا برده میشد و مهمترین هدف پیدا کردن یونجه تازه برای خوردن با ترشی بود که با انرژی مثبت همراه بود. سپس تفریح و سرگرمیهای کهن به فراخور حال مانند کوب یا دار که از درخت آویخته همه سوار میشدند. دمدمای غروب که نزدیک برگشتن به خانه میشد هر کس باید قضا و بلا را دفن میکرد و طریقه این عمل بدین صورت بود که باید نخ چروکیدهای از لباس خود جدا میکرد به هم مچاله میکرد سپس با خواست، آرزو و دعا در خاک دفن میکرد. اما رسم باستانی که هنگام جستجوی یونجهٔ تازه برای خوردن بود همه بدنبال کشف یونج چهار پَـر بودند که هیچگاه چنین چیزی یافت نمیشد چون ساختار برگ یونجه سه پَر است ،هرگز برگ چهار پَر ندیده نشدهبود ولی اگر هم کسی مییافت آرزوی پادشاهی هم میکرد، محقق میشد. این موضوع برای بچهها خیلی جذاب بود هر سال فقط به عشق یافتن [[برگ یونجه چهار پر]] به دشت و صحرا میرفتند.
* '''کونه کالاشان'''
** متواری کردن گدا، این ترجمه شاید دقیق نباشد اما کونهکالاشان یک فرهنگ کهن و به یادگار مانده از دوران بسیار کهن است. در واقع یک ماه یا یک فصل از سال به این نام موسوم است و آن فصل تابستان است. چون شغل اهالی این دیار از دیرباز زراعت و دامداری بوده ناخواسته توشه سال گذشته رو به اتمام و توشه سال جدید هنوز درو نشده پس فصل قحطی موقت و هنگام تشویق خاطر است. در این موقع از سال اگر گدایی چه از داخل دهستان و چه از بیرون دهستان درب خانه کسی را میکوبید و کمک میخواست تنها کمکی که از دست صاحب خانه بر میآمد لنگه کفش پاره بود تحت عنوان [[کالاش]]، و تا جایی که امکان پذیر بود [[گدا]] را با کالاش متواری میکردند لذا این فصل از سال را '''کونه کالاشان آیه''' میگویند یعنی گدا را با لنگه کفش متواری کردن.
|
ویرایش