۱٬۹۲۵
ویرایش
Mardetanha (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «'''''w:خروس (داستان بلند)''''' داستان بلندی از ابراهیم گلستان...» ایجاد کرد) |
Mardetanha (بحث | مشارکتها) |
||
[[w:نثر|نثر]] گلستان در ''خروس'' منحصربهفرد است و با زمان و مکان داستان و [[w:شخصیتپردازی|شخصیتها]]، بهویژه با استفاده از [[w:گویش|گویش]] جنوبی، مطابقت دارد. این نثر، بهکلی با نمونههای دیگر داستانی او متفاوت و غریبترین نثر گلستان است. سکتههای عامدانه و اخلالهای ظریفی که نویسنده در نثر ایجاد کردهاست در راستای ضد تفسیر بودن آن است. گلستان دست به نوعی زمختنویسی نادیدنی زده که نه تفاوتش با [[w:زبان معیار|زبان معیار]] را بهرخ میکشد و نه خواننده را آزار میدهد. [[w:آرایههای ادبی|شگردهای]] نثر گلستان برگرفته از متون و [[ادبیات فارسی|ادبیات کهن]] است. نثر ''خروس'' شاعرانه است و این شاعرانگی برآمده از «[[w:ضربآهنگ|ریتمی]]» است که گلستان در آن تبحر دارد و میتواند برای ایجاد تنش دراماتیک در داستان، میان تعبیرهای کوتاه و بریده و [[w:توصیف (روایت)|توصیفهای]] طولانی و تغزلی، هماهنگی ایجاد کند. [[w:ایجاز|ایجاز]] در گفتوگوها و قدرتشان در پیش بردن داستان قابل توجهاند. نقلقولها در داستان، چندلایهاند که اغلب حامل چند معنا هستند. توصیفهای داستان زیبا و مؤثر در شخصیتپردازی است.
== گفتاوردها ==
*«میدیدم حاجی از خروس خوشش نمیاید. بیکار بودم خواستم لجش بیندازم گفتم «خروس اینجوری غنیمته، حاجی.» گفت «وربپره! یا میپره رو مرغ، یا فضله میندازه، یا هی اذون میگه.» گفتم «خروس یعنی این.» گفت «ناکس بلد شده هی میپره بالای سردر.» گفتم «مؤذنای مسجدام میرن رو گلدسّه.» گفت «میرن اذون بگن، نمیرینن اونجا.»»
**خروس<ref>{{یادکرد|کتاب=خروس|نویسنده = [[ابراهیم گلستان|گلستان، ابراهیم]]|ناشر =نشر اختران|شهر=[[تهران]]|سال=۱۳۸۴|شابک=964-7514-70-0|صفحه=۲۵}}</ref>
*«همراهم گفت «مخصوصاً اینکه اولش مراسمی هم هس.» حاجی گفت «آفرین بر تو! اصل مراسمهن. دُرس گفتی. جر دادن میون مراسمه گمهن. مراسم و آداب وقار میده به جر دادن. ایطوری نی؟» همراهم گفت «چون جر دادن میشه یهجور جشن و مهمونی.» چون را به لهجهٔ حاجی برای مخرج بدن میگفت. حاجی گفت «مثل عروسیهن دیگه. مگه نه؟» همراهم گفت «عیناً. یا مثل ختنه سورونی.» و میخوردند... حاجی برای ما همه هی کنیاک، یا شاید هم ویسکی، ریخت. گفت «شوخی نی آخه، دریا و دور بودن از زن. حاجت دارن. حاجتهن دیگه.»»
**خروس<ref>{{یادکرد|کتاب=خروس|نویسنده = [[ابراهیم گلستان|گلستان، ابراهیم]]|ناشر =نشر اختران|شهر=[[تهران]]|سال=۱۳۸۴|شابک=964-7514-70-0|صفحه=۷۱–۷۰}}</ref>
* «وقتی که بند را علی بهضرب چاقوی جیبش برید بالش را از روی صورتش برداشت دیدیم یک زیرپیراهن تپاندهاند توی دهانش. هرکس که کرده بود چندان آن را چپانیده بود که وقتی درش میآوردند حاجی با پهنی تمام دهن ترکید، و هرچه از قدیم حتی در عمق رودههاش سنگر گرفته بود بیرون ریخت. اما تمام آنچه درآمد به بوی گند و دلآشوب آورندهای که از اول بود چندان چیزی نمیافزود زیرا تمام سرتاپاش، با آن حالت به بند بسته و ناچار بیصدا، از همان اول پوشیده از گه بود. هرکس که کرده بود با دقت تمام موها و دست و پا و پشت و سینه و صورت را، بیتربیت، با سنده جلد کرده بود که انگار حاجی حنا بسته است.»
**خروس<ref>{{یادکرد|کتاب=خروس|نویسنده = [[ابراهیم گلستان|گلستان، ابراهیم]]|ناشر =نشر اختران|شهر=[[تهران]]|سال=۱۳۸۴|شابک=964-7514-70-0|صفحه=۹۴–۹۳}}</ref>
* «... تا این که دور، خروسی اذان صبح را سر داد. به یاد خروس افتادم. چیزیست در هوا که هر خروس از آن خبر دارد، میداند که صبح نزدیک است یا وقت ظهر رسیدهست میخواند. بی خواندنِ خروس صبح میآید، اما خروس این هنر را دارد که میداند صبح میآید، با وقت همراه است. در انزوای پرستارهٔ پایان شب جای خروس خالی بود. گلبانگ از خانههای همسایه جبران غیبت آواز او نبود – تأکید غیبت بود. انگار این خانه خالی بود، انگار این خانه احتیاج به آواز صبحگاهی داشت. شاید توقع جنبندگی و بیداری یک میل عاطفی و آرزوی سادهٔ من بود، ربطی نداشت به واقع، اما به هر صورت من بودم که خوابآلود در خانه بودم و کمبود خانه را برای خودم شکل میدادم.»
**خروس<ref>{{یادکرد|کتاب=خروس|نویسنده = [[ابراهیم گلستان|گلستان، ابراهیم]]|ناشر =نشر اختران|شهر=[[تهران]]|سال=۱۳۸۴|شابک=964-7514-70-0|صفحه=۸۳–۸۲}}</ref>
== منابع ==
{{ویکیپدیا}}
{{پانویس|۲}}
[[رده:آثار ابراهیم گلستان]]
|