فرخی سیستانی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز added Category:شاعران فارسیزبان using HotCat |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== دارای منبع == |
== دارای منبع == |
||
=== د |
|||
=== دیوان فرخی سیستانی به کوشش محمد دبیرسیاقی === |
|||
* «آنکو طلبد نام نکو باید کردن// با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار» |
|||
* «آیی و گویی که [[بوسه]] خواهی؟ خواهم// کور چهخواهد بجز دو دیده روشن» |
|||
* «از بن دندان بکند هرکه هست// آنچه بداناندر ما را رضاست» |
|||
* «اگر اسکندر با شاه همسفر بودی// ز [[اسب]] تازی زود آمدی فرود به [[خر]]» |
|||
* «اندر این ایام از نادرهها نادره است// پسری با پدر خویش موافق به سیر» |
|||
* «ایدوست به یکسخن ز من بگریزی// خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی// بد گشتی از آن که با بدان آمیزی// با دیگ بمنشین که سیه برخیزی» |
|||
* «ایزد کند رحمت بر آن کس که او// رحمت کند بر مردم ممتحن» |
|||
* «اینک همیرود که به هر قلعه برکشد// از کشته پشته پشته و از آتش علم علم» |
|||
* «با دیگ بمنشین که سیه برخیزی// با بدان سر مکن که بد گردی» |
|||
* «[[باز]] هم باز بود ورچه که او بسته بود// صولت بازی از باز فکندن نتوان» |
|||
* «با وقت بود بسته همهکار و همهچیز// بیوقت بود [[کار]] بهسر بردن دشوار» |
|||
* «برتر ز خویها [[دانش|خرد]] است و [[هنر]]// مردم بی این دوچیز نیاید به کار» |
|||
* «بسا سپاه گرانا که در زمانه شدند// ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر» |
|||
* «بسا کسا که به امید آنکه به یابد// شکر ز دست بیفکند و بر گرفت شرنگ» |
|||
* «بس کسا کاندر گهر و اندر [[هنر]] دعوی کند// همچو [[خر]] در یخ بماند چون گَهِ برهان بود» |
|||
* «بسیار بخوردند و نبردند گمانی// کز خوردن بسیار شود مردم بیمار» |
|||
* «بلی آنچه خواهد رسیدن به مردم// دهد دل بدان هر زمانی گواهی» |
|||
* «به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی [[آرزو]] کند هجران؟» |
|||
* «به زبان و به دل زبردستی// مرد چون بنگری دل است و زبان» |
|||
* «به فضل و خوی پسندیده جست باید نام// دگر به دادن نان و به بذل کردن زر» |
|||
* «به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست// پسر آنست پدر را که بماند به پدر» |
|||
* «پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد» |
|||
* «پسر که [[دانا]] باشد بر از پدر بخورد// بخاصه از پدر پیشبین دولتیار» |
|||
* «پی نام و ناناند خلق زمانه// تو مر خلق را مایهٔ نام و نانی» |
|||
* «تا با تو به [[صلح]] گشتم ای مایهٔ [[جنگ]]// گردد دل من همی ز بترویان تنگ// امروز که آفتاب دارم در چنگ// نه شگفت گر از ستارگان دارم ننگ» |
|||
* «تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این [[عشق]] نیست جانا [[جنگ]] است و کارزار» |
|||
* «تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم// به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری» |
|||
* «تو ندانی که مرا کارد گذشتهاست از گوشت// تو ندانی که مرا [[کار]] رسیدهاست به جان» |
|||
* «جهان را به شمشیر هندی گرفت// به شمشیر باید گرفتن جهان» |
|||
* «چنان چون بگویند اندر [[ضربالمثل|مثلها]]// که پهلوی هر [[گل]] نهادست خاری» |
|||
* «چو دل دادم آنگه سوی دل گرایم// تن آنجا گراید کجا دل گراید» |
|||
* «چو روزگار بود، [[کار]] چون نگار کند// بروزگار توان کرد کارها چو نگار» |
|||
* «چون با [[دوستی|یاران]] خشم کنی جان پدر// بر من ریزی تو خشم یاران دگر// دانی که منم زبونتر و عاجزتر// پالان بزنی چو برنیایی با [[خر]]» |
|||
* «چیزی که همیدانی بیهوده چهپرسی// گفتار چهباید که همی بینی کردار» |
|||
* «خشم شاه آتش تیز است و بداندیش چو موم// موم هرجای که آتش بود افتد بگداز» |
|||
* «دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد// که هلاک و اجل [[مورچه]] اندر پر اوست» |
|||
* «دل مردم به نکوکار توان برد ز راه// بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان» |
|||
* «دیدم شمار و [[بوسه]] ندیدم همی به چشم// بی [[شراب|می]] مرا از آنچه ندیدم خمار کرد» |
|||
* «ز بسیار اندکی را او نموده// دلیل است اندکی او را ز بسیار» |
|||
* «سخن راست توان دانست از لفظ دروغ//باد نوروزی پیدا بود از باد خزان» |
|||
* «سخنشناسان بر جود او شدند یقین// کجا یقین بود آنجا به [[کار]] نیست گمان» |
|||
* «سه [[بوسه]] مرا از تو وظیفه است ولیکن// آگاه نئی کز پس هربوسه کناری است» |
|||
* «شرف و قیمت و قدر تو به فضل و [[هنر]] است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان» |
|||
* «[[شیر]] هم شیر بود گر چه به زنجیر بود// نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان» |
|||
* «صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش// کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش» |
|||
* «طعن دگر بدو نتواند زدن عدو// جز آنکه ژاژ خواید و گوید که نیست پیر// ابلیس پیر بود بیندیش تا چهکرد// بگزید بر بهشت خدا آتش سعیر» |
|||
* «قدر گهر جز گهرفروش نداند// اهل ادب را ادیب داند مقدار» |
|||
* «کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبکسار» |
* «کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبکسار» |
||
* «کار گیتی همه بر فال نهادهاست خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر» |
* «کار گیتی همه بر فال نهادهاست خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر» |
نسخهٔ ۳۱ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۲۰:۲۸
علی بن جولوغ فَرُّخی سیستانی با کُنیهٔ ابوالحسن (۹۸۰، غزنی - ۱۰۳۷، غزنی) شاعر و کاتب فارسی، نوازنده و موسیقیدان خراسانی در دورهٔ غزنویان بود.
دارای منبع
=== د
- «کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبکسار»
- «کار گیتی همه بر فال نهادهاست خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر»
- «کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست// آهوبچه کی باشد چون بچه ضیغم»
- «کس نیاید به هیچ روی و نیافت// نیکنامی به زرق و حیله و فن»
- «کسی که لاله پرستد به روزگار بهار// ز شغل خویش بماند به روزگار خزان»
- «کسی که نام بزرگی طلب کند نه شگفت// که کوه زر به بر چشم او نماید کاه»
- «کند جای چون سوزن اندر حریر// سنان تو در غیبه کرگدن»
- «گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ// نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان»
- «گر سخن گوید، آب سخن ما برود// بشود نور ستاره چو برآید مهتاب»
- «گریزنده گشتست بخل از کفاش// کفاش قل اعوذ است و بخل اهرمن»
- «گفت گَهِ فردا دهمت من سه بوس// فرخی، امید به از پیشخورد»
- «گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ// گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان»
- «گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه// گفتا بهشت را نتوان یافت رایگان»
- «گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»
- «مخالفان را یکروز روزگار مده// که اژدها شود ار روزگار یابد مار»
- «مرد بخرد هرچه بخواهد به کف آرد// چیزی ندهد به ز خرد ایزد دادار»
- «مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب// هست اندر ذات او این هردو معنی آشکار»
- «مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»
- «مردم یافهسخن را نتوان بست دهان»
- «ملوک را قلم و تیغ برترین سهم است// بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر»
- «ملوک را گَه و بی گاه پیش دشمن خویش// قلم به منزله لشکری بود بی مر»
- «میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد// تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر»
- «نبود چاره حسودان دغا را ز حسد// حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان»
- «نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی// این سخن دارد جانا به دگر کوی دری»
- «یاری بودی سخت به آیین و به سنگ// همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ// این خو تو از او گرفتهای ای سرهنگ// انگور ز انگور همیگیرد رنگ»
بدون منبع
- «وای آن، کو به دام عشق آویخت// خنک آن، کو ز دام عشق رهاست// عشق بر من در عنا بگشود// عشق سر تا به سر عذاب و عناست»