حسین بن منصور حلاج: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹: خط ۱۹:


[[رده:اهالی ایران]]
[[رده:اهالی ایران]]
[[رده:اهالی عراق]]
[[رده:اهالی شیراز]]
[[رده:اهالی شیراز]]
[[رده:اهالی سپیدان]]
[[رده:اهالی سپیدان]]

نسخهٔ ‏۱۰ اوت ۲۰۱۷، ساعت ۰۸:۴۲

حسین بن منصور با شهرت حَلّاج (به معنی: پنبه‌زن) و کنیه‌‌های ابوعبدالله و ابوالمغیث (۸۵۸، بیضا - ۲۶ مارس ۹۲۲، بغداد) عارف، شاعر و صوفی ایرانی - عراقی در نیمهٔ دوم سدهٔ سوم هجری بود که از برای شحطیاتش شهرت یافت و به اتهام زندقه نه سال زندانی گشت و سرانجام برپایهٔ تفسیر فقهی خدا-انگارانه از شطحیاتش در ۲۳ ذی‌القعده ۳۰۹ (قمری) در میدانی نزدیک دجله در بغداد اعدام شد.

گفتاوردها

دربارهٔ حلاج

  • نقل است که در ابتدا که ریاضت می‌کشید، دلقی (کلاهی) داشت که آن را بیست سال بیرون نیاورده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند، گزنده بسیار در وی افتاده بود. یکی را وزن کردند، نیم دانگ بود.
  • نقل است که گرد او عقربی دیدند که می‌گردید قصد کشتن کردند، گفت: (دست از وی بردارید که دوازده سال است که ندیم ماست و گرد ما می‌گردد)
  • نقل است که در شبانه‌روزی در زندان هزار رکعت نماز می‌خواند، گفتند: چو می‌گویی که من حقم، این نماز برای که خوانی؟ گفت: ما دانیم قدر ما!
  • نقل است که شب اول که او را حبس کردند بیامدند و او را در زندان ندیدند و جمله زندان را بگشتند کس ندیدند و شب دوم نه او را دیدند نه زندان را! و شب سوم او را در زندان دیدند. گفتند (شب اول کجا بودی؟ و شب دوم تو و زندان کجا بودیت ؟) گفت: شب اول من در حضرت بودم، از آن (به این دلیل) اینجا نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود، از آن من و زندان هر دو غایب بودیم.
  • نقل است که در زندان سیصد کس بودند. چون شب درآمد گفت (ای زندانیان! شما را خلاص دهم). گفتند: چرا خود را نمی‌دهی؟ گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم. اگر خواهیم به یک اشارت همه بندها بگشاییم. پس به انگشت اشارت کرد. همه بندها از هم فرو ریخت. گفتند: اکنون کجا رویم؟ که در زندان بسته است. اشارتی کرد در زندن باز شد. پرسیدند تو نمی‌آیی؟ گفت «ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی‌توان گفت»
  • حلاج را برای کشتن بردند. می‌گفت: «حق، حق، حق، اناالحق.»
  • نقل است که در آن میان درویشی از او پرسید که عشق چیست؟

گفت: «امروز بینی و فردا و پس فردا.» آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بر دادند.[۱]

  • ابلیس آنگونه که در تصور تست، نیست. او زخم‌خوردهٔ عشق است. به‌خاطر عشقی که به حق داشت، از سجدهٔ غیر سر پیچید. در عشق ثبات‌قدم از آن بیشتر ممکن نیست. به آدم سجده نکرد و خود را راندهٔ درگاه ساخت. چرا که عشق به او اجازه نمی‌داد به هیچ درگاه دیگر سر فرود آورد. ابلیس پیشوای عاشقان بود. سرآهنگ موحدان بود.[۲]

پانویس

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. عطار نیشابوری / تَذکَره الاولیا
  2. شعلهٔ طور/عبدالحسین زرین‌کوب/نشر سخن/ ISBN 9645983657