سنایی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌گفتاورد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۲: خط ۲:


== دارای منبع ==
== دارای منبع ==

===دیوان حکیم سنایی===
* «آن‌چنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند»
* «آن‌چنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «از تواضع بزرگوار شوی// و از تكبر ذليل و خوار شوی»
* «از تواضع بزرگوار شوی// و از تكبر ذليل و خوار شوی»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «از حسرت آن ديده چون ديده آهو// اين ديده نه‌درخواب نه‌بيدار چو خرگوش»
* «از حسرت آن ديده چون ديده آهو// اين ديده نه‌درخواب نه‌بيدار چو خرگوش»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «اندر اين خاكدان فرسوده// هيچ كس را نبينی آسوده»
* «اندر اين خاكدان فرسوده// هيچ كس را نبينی آسوده»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «اندر اين ره كه راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست»
* «اندر اين ره كه راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «ای به‌ديدار فتنه چون طاووس// وی به‌گفتار غرّه چون كفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته كی كند بيدار»
* «ای به‌ديدار فتنه چون طاووس// وی به‌گفتار غرّه چون كفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته كی كند بيدار»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه‌آموختنی»
* «ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه‌آموختنی»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «اين مثل زد وزير با بهمــن// دوسـت نادان بتر زصـد دشمن// بشنو اين نكته را كه سخت نكوست// مار به دشمنت، كه نادان دوست»
* «اين مثل زد وزير با بهمــن// دوسـت نادان بتر زصـد دشمن// بشنو اين نكته را كه سخت نكوست// مار به دشمنت، كه نادان دوست»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «با بدان كم نشين كه در مانی// خوپذير است نفس انسانی»
* «با بدان كم نشين كه در مانی// خوپذير است نفس انسانی»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «بودِ بسيارخوار بی‌نور است// از گلوبنده خواجگی دور است»
* «بودِ بسيارخوار بی‌نور است// از گلوبنده خواجگی دور است»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «پر خـوری، ژنده‌پيل باشی تو// كم خـوری، جبرئيل باشی تو»
* «پر خـوری، ژنده‌پيل باشی تو// كم خـوری، جبرئيل باشی تو»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
* «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «حايض او، من شده به‌گرمابه// ماهی او من طپيده در تابه»
* «حايض او، من شده به‌گرمابه// ماهی او من طپيده در تابه»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «خادمانند نامشان كافور// ليك رخشان سيه‌تر از عنبر»
* «خادمانند نامشان كافور// ليك رخشان سيه‌تر از عنبر»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «خرمن خود را به‌دست خويشتن سوزيم ما// كرم پيله هم به‌دست خويشتن دوزد كفن»
* «خرمن خود را به‌دست خويشتن سوزيم ما// كرم پيله هم به‌دست خويشتن دوزد كفن»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت»
* «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «در جستن نان آب رخ خويش مريزيد// در نار مسوزید روان از پی نان را»
* «در جستن نان آب رخ خويش مريزيد// در نار مسوزید روان از پی نان را»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «در دهان‌دار تا بود دندان// چون گرانی كند بكن دندان»
* «در دهان‌دار تا بود دندان// چون گرانی كند بكن دندان»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «دوستان را به‌گاه سود و زيان// بتوان ديد و آزمود توان»
* «دوستان را به‌گاه سود و زيان// بتوان ديد و آزمود توان»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «دوست گرچه دوصد، دويار بود// دشمن ار چه يكی، هـزار بود»
* «دوست گرچه دوصد، دويار بود// دشمن ار چه يكی، هـزار بود»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «دهخدا گفت ار نمكساری شود انبان كون// گوزهای بی‌نمك پراند اهل روستا»
* «دهخدا گفت ار نمكساری شود انبان كون// گوزهای بی‌نمك پراند اهل روستا»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «رشته تا يك‌تاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آيد از گسستن زال زر»
* «رشته تا يك‌تاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آيد از گسستن زال زر»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر كه زنده و مغبون»
* «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر كه زنده و مغبون»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «سوی دين هديه خدايش دان// آن‌كه ناخوانده آيدت مهمان»
* «سوی دين هديه خدايش دان// آن‌كه ناخوانده آيدت مهمان»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «فرش تو در زیرپا اطلس و شعر نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همه‌شب گرسنه، تو زخورش‌های خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله»
* «فرش تو در زیرپا اطلس و شعر نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همه‌شب گرسنه، تو زخورش‌های خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «قدر مردم سفر پديد آرد// خانهٔ خويش مرد را بند است// چون به‌سنگ اندرون بود گوهر// كس نداند كه قيمتش چنـد است»
* «قدر مردم سفر پديد آرد// خانهٔ خويش مرد را بند است// چون به‌سنگ اندرون بود گوهر// كس نداند كه قيمتش چنـد است»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «گرچه كژدم به‌نيش بگزايد// دارويی را هم او بكار آيد»
* «گرچه كژدم به‌نيش بگزايد// دارويی را هم او بكار آيد»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «گرگ را با میش کردن قهرمان باشد ز جهل// گربه را با پیه کردن پاسبان باشد خطا»
* «گرگ را با میش کردن قهرمان باشد ز جهل// گربه را با پیه کردن پاسبان باشد خطا»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «مال دادی به‌باد چون تو همی// گِل به‌گوهر خری و خر به‌خیار»
* «مال دادی به‌باد چون تو همی// گِل به‌گوهر خری و خر به‌خیار»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «مرد عالی همـم نخواهد بنـد// سگ بود، سگ به‌لقمه‌ای خرسند»
* «مرد عالی همـم نخواهد بنـد// سگ بود، سگ به‌لقمه‌ای خرسند»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «مرگ هديه است نزد داننده// هديه دان ميهمان ناخوانده»
* «مرگ هديه است نزد داننده// هديه دان ميهمان ناخوانده»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «نان فروزن به‌آب ديدهٔ خويش// وز در ِ هيچ سـَفله شير مخواه»
* «نان فروزن به‌آب ديدهٔ خويش// وز در ِ هيچ سـَفله شير مخواه»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «نشود مرد پردل و صُعلوك// پيش مامان و بادريسه و دوك// نشود كس به‌كنج خانه فقيه// كم بود مرغ خانگی را پيه// هركه او خورده‌است دود چراغ// بنشيند به‌كام دل به‌فراغ// : كی شود مایهٔ نشاط و سـرور// هـم در انگور شيره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنكبوت نهد// چه كنی در كنار مادر خو// آخر ای نازنين كم از دو دو»
* «نشود مرد پردل و صُعلوك// پيش مامان و بادريسه و دوك// نشود كس به‌كنج خانه فقيه// كم بود مرغ خانگی را پيه// هركه او خورده‌است دود چراغ// بنشيند به‌كام دل به‌فراغ// : كی شود مایهٔ نشاط و سـرور// هـم در انگور شيره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنكبوت نهد// چه كنی در كنار مادر خو// آخر ای نازنين كم از دو دو»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «هركس كه برد به‌بصره خرما// برجهل خود او دهد گواهی»
* «هركس كه برد به‌بصره خرما// برجهل خود او دهد گواهی»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «هرکه او گشته، طالب مجد است// شفی او، راز ِ لفظ ِ بوالمجد است// شعرا را به‌لفظ مقصودم// زين قبل، نام گشت مجدودم// زآن‌که جد را به‌تن شدم بنيت// کرد مجدود ماضيم کنيت»
** ''حديقةالحقيقة''
* «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر»
* «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر»
** ''دیوان حکیم سنائی''
* «هيچ خودبين خدای‌بين نبود// مرد خودديده مرد دين نبود»
* «هيچ خودبين خدای‌بين نبود// مرد خودديده مرد دين نبود»
** ''دیوان حکیم سنائی''
===حديقةالحقيقة===

* «هرکه او گشته، طالب مجد است// شفی او، راز ِ لفظ ِ بوالمجد است// شعرا را به‌لفظ مقصودم// زين قبل، نام گشت مجدودم// زآن‌که جد را به‌تن شدم بنيت// کرد مجدود ماضيم کنيت»


== درباره حکیم سنائی ==
== درباره حکیم سنائی ==

نسخهٔ ‏۴ آوریل ۲۰۰۷، ساعت ۰۰:۱۵

حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی مشهور به سنایی غزنوی از شاعران فارسی‌زبان و عارفان عالی‌قدر ایرانی است. زادروز وی (نیمه دوم قرن پنجم (هجری قمری)) در غزنین می باشد. حکیم سنائی غزنوی به تاریخ (۵۴۵ (هجری قمری)) در غزنین درگذشت.

دارای منبع

دیوان حکیم سنایی

  • «آن‌چنان زی که بمیری برهی// نه چنان زی که بمیری برهند»
  • «از تواضع بزرگوار شوی// و از تكبر ذليل و خوار شوی»
  • «از حسرت آن ديده چون ديده آهو// اين ديده نه‌درخواب نه‌بيدار چو خرگوش»
  • «اندر اين خاكدان فرسوده// هيچ كس را نبينی آسوده»
  • «اندر اين ره كه راه مردان است// هرکه خود را شناخت مرد آنست»
  • «ای به‌ديدار فتنه چون طاووس// وی به‌گفتار غرّه چون كفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته كی كند بيدار»
  • «ای بی‌خبر از سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه‌آموختنی»
  • «اين مثل زد وزير با بهمــن// دوسـت نادان بتر زصـد دشمن// بشنو اين نكته را كه سخت نكوست// مار به دشمنت، كه نادان دوست»
  • «با بدان كم نشين كه در مانی// خوپذير است نفس انسانی»
  • «بودِ بسيارخوار بی‌نور است// از گلوبنده خواجگی دور است»
  • «پر خـوری، ژنده‌پيل باشی تو// كم خـوری، جبرئيل باشی تو»
  • «تو دست چپ در این معنی زدست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
  • «حايض او، من شده به‌گرمابه// ماهی او من طپيده در تابه»
  • «خادمانند نامشان كافور// ليك رخشان سيه‌تر از عنبر»
  • «خرمن خود را به‌دست خويشتن سوزيم ما// كرم پيله هم به‌دست خويشتن دوزد كفن»
  • «خور اندک فزون کند حلمت// خور بسیار کم کند علمت»
  • «در جستن نان آب رخ خويش مريزيد// در نار مسوزید روان از پی نان را»
  • «در دهان‌دار تا بود دندان// چون گرانی كند بكن دندان»
  • «دوستان را به‌گاه سود و زيان// بتوان ديد و آزمود توان»
  • «دوست گرچه دوصد، دويار بود// دشمن ار چه يكی، هـزار بود»
  • «دهخدا گفت ار نمكساری شود انبان كون// گوزهای بی‌نمك پراند اهل روستا»
  • «رشته تا يك‌تاست آنرا زور زالی بگسلد// چون دوتا شد عاجز آيد از گسستن زال زر»
  • «ستد و داد را مباش زبون// مرده بهتر كه زنده و مغبون»
  • «سوی دين هديه خدايش دان// آن‌كه ناخوانده آيدت مهمان»
  • «فرش تو در زیرپا اطلس و شعر نسیج// بیوهٔ همسایهٔ را دست شده آبله// او همه‌شب گرسنه، تو زخورش‌های خوب// کرده شکم چارسو، چون شکم حامله»
  • «قدر مردم سفر پديد آرد// خانهٔ خويش مرد را بند است// چون به‌سنگ اندرون بود گوهر// كس نداند كه قيمتش چنـد است»
  • «گرچه كژدم به‌نيش بگزايد// دارويی را هم او بكار آيد»
  • «گرگ را با میش کردن قهرمان باشد ز جهل// گربه را با پیه کردن پاسبان باشد خطا»
  • «مال دادی به‌باد چون تو همی// گِل به‌گوهر خری و خر به‌خیار»
  • «مرد عالی همـم نخواهد بنـد// سگ بود، سگ به‌لقمه‌ای خرسند»
  • «مرگ هديه است نزد داننده// هديه دان ميهمان ناخوانده»
  • «نان فروزن به‌آب ديدهٔ خويش// وز در ِ هيچ سـَفله شير مخواه»
  • «نشود مرد پردل و صُعلوك// پيش مامان و بادريسه و دوك// نشود كس به‌كنج خانه فقيه// كم بود مرغ خانگی را پيه// هركه او خورده‌است دود چراغ// بنشيند به‌كام دل به‌فراغ// : كی شود مایهٔ نشاط و سـرور// هـم در انگور شيره انگور// از برون مرد، مرد قوت دهد// دام در خانه، عنكبوت نهد// چه كنی در كنار مادر خو// آخر ای نازنين كم از دو دو»
  • «هركس كه برد به‌بصره خرما// برجهل خود او دهد گواهی»
  • «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پرزهر»
  • «هيچ خودبين خدای‌بين نبود// مرد خودديده مرد دين نبود»

حديقةالحقيقة

  • «هرکه او گشته، طالب مجد است// شفی او، راز ِ لفظ ِ بوالمجد است// شعرا را به‌لفظ مقصودم// زين قبل، نام گشت مجدودم// زآن‌که جد را به‌تن شدم بنيت// کرد مجدود ماضيم کنيت»

درباره حکیم سنائی

  • «عطار روح بود و سنائی دوچشم او// ما از پی سنائی و عطار آمدیم»
    • مولوی
  • «گفت کسی خواجه‌سنایی بمرد// مرگ ِ چنین خواجه نه‌کاریست خرد// قالب خاکی به‌زمین بازداد// روح طبیعی به‌فلک واسپرد»
    • مولوی

پیوند به بیرون

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
سنایی
دارد.