جمال‌الدین عبدالرزاق

از ویکی‌گفتاورد

جمال‌الدین عبدالرزاق، (جمال‌الدین محمد عبدالرزاق اصفهانی) از شاعران قرن ششم هجری است. او در سال (۵۸۸ هجری قمری) درگذشت.

دارای منبع[ویرایش]

دیوان شعر[ویرایش]

  • «آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر// در مدارس زخم چوب و در معابر گیرودار»
  • «ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول// زین هواهای عفن وین آب‌های ناگوار»
  • «بمیر پیش‌تر از مرگ تا رسی جایی// که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن»
  • «بی مه روی تو چشمم هم‌چو ابر بهمن است// بی‌شب زلف تو رازم هم‌چو روز روشن است»
  • «تا کی این راه مزور، راه باید رفت راه// تا کی این کار مزخرف، کار باید کرد کار»
  • «جایی که همی نفس زند مشک// از سوختهٔ جگر چه خیزد»
  • «چنان ز مرگ بترس از سیه سفیدی موی// که مرد مارگزیده ز شکل پیسه‌رسن»
  • «چو شاه شطرنج ارچه قوی است دشمن تو// چو یک پیاده فرستی ز خان و مان بجهد»
  • «چو نیست هیچ تمیز از قصور عقل چه نقص// چو نیست هیچ سخندان وفور عقل چسود»
  • «حرمت ما بر تو بود چنانک// حرمت پوستین به تابستان»
  • «در وفا چون گل و گهِ وعده// همه را صدزبانی سوسن»
  • «دلاوران و یلان گشته زرد ازاندُه// چو برگ بید که بَروی دَم خزان بجهد»
  • «دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز// تو هیچ باز شنیدی که دل شکار کند»
  • «دو رویه نیستیم چو کاغذ به هیچ‌روی// گردون قلم ز بهر چه برما همی‌کشد»
  • «رخ هم‌چو روی کلک و زبان چون زبان شمع// دل هم‌چو چشم سوزن و تن هم‌چو ریسمان»
  • «شعر فرستادنت دانی ماند به چه// مور که پای ملخ نزد سلیمان برد»
  • «شیر را از مور صدزخم، اینت انصاف ای‌جهان// پیل را از پشه صدرنج، اینت عدل ای‌روزگار»
  • «کنون ز دوری ایشان دو جوی می‌رانم// ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار»
  • «که جهانی نهاده‌اند ترا// چشم بر راه و گوش‌ها بر در»
  • «گویند صبر کن که شود خون به صبر مشک// آری شود ولیک به عمر دگر شود»
  • «گفتی که خاک می‌خورد آن راست هم‌چو مار// گفتی ز باد می‌زید این‌هم چو سوسمار»
  • «لایق نبود ز بیخ برکندن// شاخی که بدست خویش بنشاندی»
  • «مرا تواضع طبعی عزیز آمد لیک// مذلت است تواضع به نزد سفله نمود»
  • «مرد آن بود که روز بلا تازه‌رو بود// ورنه به گاه شادی ناید ز کس فقان»
  • «من از تو احمق‌ترم، تو از من ابله‌تری// یکی بیاید که مان هردو به زندان برد»

پیوند به بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ